از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد۱ تبر بود
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی
از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر۲ بود
گر خاک پای دوست خداوند شوق را
در دیدگان کشند جلای۳ بصر۴ بود
شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد
یار عزیز جان عزیزش سپر بود
یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست
تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود
گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی
در پای دوست هر چه کنی مختصر بود
ما سر نهادهایم تو دانی و تیغ و تاج
تیغی که ماهروی زند تاج سر بود
مشتاق را که سر برود در وفای یار
آن روز روز دولت و روز ظفر۵ بود
ما ترک جان از اول این کار گفتهایم
آن را که جان عزیز بود در خطر بود
آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد
او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود
با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق
خام از عذاب سوختگان بیخبر بود
جانا دل شکسته سعدی نگاه دار
دانی که آه سوختگان را اثر بود
سعدی! باز هم شعری بگو برای دل سوخته مان
۱. تبرزد: نبات، قند مکرر
۲. بتر: کوتاه شده کلمه بدتر، نکوهیده
۳. جلا: سرمه چشم، درخشندگی
۴.بصر: چشم، بینایی، بینش
۵. ظفر: پیروزی، فتح، کامروایی